حوالی هفتاد بود، کودک که بودم با کسی که نمی دیدم، مار و پله بازی میکردم، یک مهره بود، تنها درون این صفحه ی رنگارنگ.
چشمانم خواب می رفت، بیدار میشدم... یک نفر مهره را جابجا کرده بود، شاید سوار پله شدم، شاید مار نیشم زده بود، اما مهره ام توی صفحه تکان میخورد. چند ساعت بعد، دستی که نمیدیدم بین خواب ها و بیداری ام مهره را به مقصد رسانده بود.......
مقدمه: و آسمان اختری بود، تا فلک بسازد از جمعِ جمعِ جمعِ خویش..

حال این سال را نمیدانی
که پر از ابرهای نیمه باریده است؟
جاده هایی تمام نیمه تمام
مثل مردی که روز خوابیده است

پر از احساس نیمه ی راه
پر از احساس "خاک و کفش و هجوم.."
پر از این سال های دائما تغییر
که زده پشت پا به فال و نجوم،

یک نفر دست برده در تقدیر
جمله ها را به هم زده شاید،
که بدانم جز او همه هیچ است
که بدانم نگاه او باید،
به سر و پای من ببارد و بس
غیر از او سال ها همین سال است....
درنجومش ستاره خود فلک است
دست او پشت فال در قهوه است

حال این سال را که میبینم
تب زده، انتظار میکشد و
مثل من باز حال نیمه تمام
ابری از آسمان دوباره میچکد و ....

جمله ام ناتمام اما من
پشت این جمله ها تو را دیدم
دفتر از تو، و شعر و من از تو
شاخه ام باش، که سیب میچیدم

آخر سال های نیمه تمام
جاده ای میرسد به ابر و تگرگ
چرخه از نو شروع می شود و
آدمی میرسد به لحظه ی مرگ

آدمی ابر میشود و می بارد
روی هر "کفش و خاک و هجوم "
یک نفر باز جمله میچیند
پشت پا می زند به فال و نجوم....





تاريخ : چهار شنبه 1 ارديبهشت 1395برچسب:شعر معاصر, اخر یاد تو دو تا لیوان, تصویر شعر, نوید بهداروند, اشعار, چارپاره, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 

نفهمید...

با تمام تنم آواز شدم باز نفهمید

من سقوط از سر پرواز شدم باز نفهمید

خواستم حرف شوم توی سکوتش بنشینم

تا باز توالی شوم و خواب ببینم

خواستم جمله ی فانی بشوم باز نفهمید

مرد بی جا و مکانی بشوم آه ...نفهمید

جمله ای توی گلویم گره شد              

حرف هایم خفه شد روی لبم پنجره شد

پرده را گوشه کشیدم مرا باز ندید

تا ته کوچه ی بن بست دویدم مرا باز ندید

با تمام آنچه مانده بود از من و مرگ

با تمام وازه های دفتری بی سربرگ

خواستم لحظه ی آواز شوم باز نفهمید

من سقوط از سر پرواز شوم باز نفهمید

خواستم دور شوم مرده سرابی بشوم

گیج و معلول گهی کهنه شرابی بشوم

رفتم از شهر سیاهش سحرگاه نفهمید

شدم از مردن اندیشه ام آگاه نفهمید.. ..



تاريخ : سه شنبه 28 مهر 1394برچسب:شعر معاصر , شعر ساختار, | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد